16 ثور 1403

Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp
Email
Print

آب را هجی می کنی (عبدالله شریفی)

زندگی نامه عبدالله شریفی

از من می‌پرسند که چه وقت به دنیا آمدی؟ باید بگویم که من به دنیا نیامدم، چون درفعل «آمدن» اختیار در کار است. من در این جهان پرتاب شدم. چون هیچ اختیاری در این آمدن نداشتم. نه کسی از من پرسید و نه خودم اقدام به این آمدن کردم.

در قریه گرزک چیجین ورس در سال 1368 پرتاب شدم. اینکه کدام ماه و کدام روز هم دقیق معلوم نیست. مادرم(خدیجه خانم) نمی‌داند که در کدام روز، از روزهای هفته درد زایمان دومین فرزندش را کشیده است. دغدغه‌های زندگی عامل این فراموشی است. وقتی از مادرم می‌پرسم فقط می‌گوید: تو وقتی گل ریشقه متولد شدی. وقتی که همه مصروف درویدن ریشقه بود. تاریخ تولدم را هیچ پوش کتاب و قرآنی در خود ثبت نکرده. شاید(حسین داد شریفی) پدرم فرصت نوشتن تاریخ تولدم را نداشته و یا هم مهم ندانسته است.

فقط خودم بر اساس حدس مادرم تاریخ تولدم را در تمام اسنادم 13 جوزای سال 1368 ثبت کردم.

مادربزرگم در پنج سالگی مرا خواندن قرآن آموخت. در شش سالگی وارد مکتب لیسه چجین ورس شدم. بعد اما سال دیگرش با آمدن طالبان دروازه مکتب بسته شد و من نیز چوپان شدم.

سال بعدش مکتب باز شد، منم دوباره شروع کردم و سال 1387 از همان مکتب فارغ شدم. بعد از سپری کردن امتحان کانکور در سال 1388 وارد دانشگاه پولیتخنیک کابل شدم و آنجا انجنیری ساختمانی را خواندم. در سال 1392 از دانشگاه فارغ گردیدم. اما انجنیر نشدم. نمراتم کدر بود اما این دلیلی برای انجنیر شدن نبود. از آن زمان تا حال در بخش انجنیری کار کردم و از این طریق نان خوردم. پروژه‌های فراوان را دیزاین و تطبیق کردم اما باز هم انجنیر نشدم.

اولین عشق زندگی‌ام را در سال سوم دانشگاهم از دست دادم. بعد از پرپر شدن دلیل زندگی‌ام، دیگر زندگی نکردم. بلکه زندگی، جامعه، طبیعت… برایم تبدیل به متن شد. در قالب متن توانستم نفس بکشم. بهم بریزم و دوباره برخیزم.

من از متن‌ها خیلی قرض‌دارم. یعنی متن‌ها آماده‌اند که به دنیا بیایند اما من نمی‌توانم سر زای این متن‌ها بنشینم.

من شعر زیاد نمی‌گویم. گاهی در قالب‌های دوبیتی، غزل، سفید و چارپاره متن‌هایی را می‌نویسم. اما دوست دارم بیشتر شعر، داستان و رمان را نقد کنم.

یک مجموعه غزلیات و چارپاره که قرار بود در سال 1400 تحت نام  «هم آغوشی با کابوس» چاپ شود اما با آمدن طالبان از چاپ باز ماند. شعرهای سپیدم را تحت نام  «وسوسه شکستن» تنظیم کردم. اما به سرنوشت غزل‌ها گرفتار شده‌اند. رمان به سبک پست مدرن نوشتم و نامش را «فلورانس نام دیگر زندگی است » گذاشتم. باز هم از چاپ باز ماند.

داستان‌هایم به نام «خورشید خانم» زیر چاپ رفت. اما از چاپ بیرون نیامد و بازار کتاب کساد شد و انتشارات کارش را ناتمام رها کرد.

 

نمونه شعرها

1

هر کلید دری را می‌گشاید

که درآن جاری می‌شود دریا

که از سکوت می‌آید

 

آب را هجی می‌کنی

تا گشوده می‌شود در دیگر

به سمتی که در آن

کابوس خواب می‌بیند ترا که

سکوت را نشسته‌ای

 

کابوس در خواب‌هایش راه می‌رود ترا

تا درهم شکند سکوت

تا صدای فرو بلعیده‌ی اسلحه‌ها

که نمی‌دانم از کجا شلیک می‌شود را

که نمی‌دانم از کجا دستور شلیک گرفته است را

باز نمایاند

 

در باز می‌شود به سمتی که

کلمات حرف‌های نقاشی کرده‌ات را

به سقوط نگه می‌دارد تا

سرازیر شود

به سمتی که  رسوب کرده‌اند

مومیایی فریاد

 

دربسته می‌شود

تا صدای شکستن را بیاویزی

 

2

 

تار‌ها سیال اند

می‌لغزند از فصلی به فصلی

از چشمی‌ به چشمه‌ای

که جاری می‌شود جنون را

که غرق شدن را زندگی می‌کند

 

می‌لغزد از چشمه‌ی به گلو/گاهی

گردابی حلقه می‌شود گلو را

که بو داده است جنون

 

ازین تنگی که بگذرد

می‌رسد به

شفافیت زنی که از رانش آغاز می‌شود

که در لغزش هیچ ابری شرکت نمی‌کنند را

به امواج خواهند سپرد

که تا ماه جاریست

و سوالاتی‌که متعلق به شفافیت نور اند

که به کدام هیأت می‌تابد

‌                              بر امواج

 

می‌پرسم از عشق

مربوط به شدت لغزش اند که

ابر به کدام شدت می‌بارد باران

 

می‌پرسم دوست داشتن را

دستی کشیده می‌شود بر سیالیت تار

که مرگ را می‌نوازد

 

اما با جنون چرخاب

چه می‌تواند کرد

مبادا غرق کند زمان را که

نمی‌داند از کجای وسعت زندگی بگذرد.

بوی زیبایی زن را

 

3

 

از پنجره شلیک می‌شوی

به سمت خیابانی که

تو آن را فقط در خواب می‌توانی دید

خیابانی که سرب راهش را از چشم

‌                              به سمت دهن کج می‌کند

کلمات معلق می‌ماند تا

زبانِ سرب را درونی کنند

 

ازپنجره شلیک می‌شوی

به سمت خیابانی که

امواج سرما

آدمک برفی‌ها را بزک می‌کند

تصویرت از آیینه سقوط می‌کند

به سمت دو خط شکسته که

عاقبت تقویم است

 

تو اما

سقوط نمی‌کنی

متعلق به معلق بودن هستی

از زندگی آویزان می‌شوی

سرگیجه می‌گیری

پنجره را می‌بندی

بر تو وحی نازل می‌شود

از جنس سرب داغ

برخودت ایمان بیاور

به این شیار سرخ

که سایه ات چسپیده

 

4

وسوسه بر انگیزتر از

شکستن زیبایی چیست؟

 

از شیشه موج

موج

بیرون می‌زند

تا امواج بیکرانه‌گی عطر‌های وحشی

وحشت نبودنت را درمن تداعی کند

 

اما زبانت را

پشت میله‌های زندان

در هزار توی قفسه‌ها

بین واژه‌های ناشعر

در هیچ‌کتابخانه ای بند نمی‌ماند

کاشتند

 

چشمانت

از شیشه جاریست

این دریایی سیاه

چقدر نفت را

در اعماقش جای داده

که این قدر توفانی است؟

 

تو/فانی می‌شوی

نومیدانه از گذشته

تا آینده طغیانگر بر تو بازآفرینی شود.

با موهایت در آشوبد

 

از شیشه موج

موج

بیرون می‌ریزد

موهای

تا لمبر‌های تاریخ افتاده

خوشه

خوشه به وسوسه می‌کشاند

مرا تا

پاندورا وار شیشه را در هم شکنم

جرعه

‌       جرعه سر می‌کشم

مست میشوم

ازخودم سر میروم تا

در خودم غرق شوم

نبودنت را

 

وسوسه بر انگیزتر از

شکستن زیبایی چیست؟

 

5

قهر مان را قورت دادیم

گره را از دست به گلو

گلو حد دریا و منار‌ها است

که از آن زندگی می‌گذرد

 

آب از سر نمی‌گذرد

تن/های مان می‌گذارد

‌                     با خود می‌برد تا

دیدبان خسته آخرین صدای قهرمان را در منار‌ها گوش دهد

که در گلو گیر کرده

 

قهرِ مان را قورت دادیم

قهرِ مان قهرَمانی بود که

‌           در سنگرش نامه‌ی نیامدنش را می‌نوشت

“تنگ غارو جای ما    بیل و کلنگ همرای ما”

 

میراثش را تقسیم کردیم

نامه را به مادرش

قلم اش را به کودکان

کلنگش را برداشتیم تا قبر مان را بکنیم

نفس‌هایش را برای کشیدن برداشتیم

 

آه چه هوا است این

بوی چادر یار می‌دهد

عطر شیرین تاج بیگم

عطر سرزمین‌های هند و عرب

سرزمین‌های که نمی‌دانم تا کجا

پای یاران را زنجیر با خود کشیده است

 

لاله‌ها چهل چهل تا

گره‌هایش را به باد شکفتن داده

ابر تاکجا

از چشم کدام مادری آبستن درد است

که این قدر می‌بارد.

 

قهر مان را قورت دادیم

هوا خوب است

قهرمان دیگر نیست

لینک کوتاه:​ https://farhangpress.af/?p=7934

یک پاسخ

  1. آقای عبدالله شریفی یکی از هم صنفی دوران مکتب من است آقای شریفی جوان توانا ،مدبر ،با استعداد اند که ایشان همیشه تلاش کوشش شان این بود هدف را که تعین می نمود به آن هدف می‌رسید برای دیگران نیز انگیزه مثبت تغذیه می نمود آقای شریفی یکی از خوبان روزگار ماست .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مقالات