Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp
Email
Print

استاد جمشید خورشید مرد نیکو سیرتی بود. او کم حرف می‌زد، ولی حرف‌هایش دارای عمق بود. همیشه سخنی برای گفتن داشت. عطشی اندرون سینه‌اش پنهان بود. حسرتی داشت که از چشمانش به خوبی آشکار می‌گردید. او هیچ‌گاه از چیزی شکایت نمی‌کرد و به هرچیزی که داشت قانع بود. هیچ‌گاهی از تلاش و کوشش دست برنمی‌داشت و همیشه در پی دانش‌اندوزی و توسعۀ بینش فردی بود. صداقت، راستگویی، متانت، حفظ حرمت و عزت شاید مناسب‌ترین کلماتی باشند که می‌توان در تعریف استاد خورشید بر زبان آورد.

او شعر می‌نوشت، خوب هم می‌نوشت، اما همیشه نزد خودش حفظ می‌کرد و به کسی نشان نمی‌داد. شاید من تنها کسی باشم که بیشترین شعر استاد خورشید را دیده و خوانده‌ام.

من اولین شعر او را زمانی که صنف نهم مکتب بودم، خواندم. بعد از اینکه درس‌های دانشگاهی را در هند تمام کردم و به زادگاهم شهر میمنه برگشتم، استاد خورشید نیز از قزاقستان بازگشته و در شفاخانۀ دولتی شهر میمنه به عنوان مترجم زبان ترکی کار می‌کرد. پس از کوتاه مدتی هفته‌نامۀ آیدین را دوباره با همکاری هم فعال ساختیم و به نشر می‌رساندیم.

فرصت دیدارهای ما زیاد شده بود، روزانه ویا حداقل در هفته دو سه بار باهم می‌دیدیم. هر بار که به دفتر کاری استاد می‌رفتم، با ختم کارهای هفته‌نامه شعر جدیدی از خودش را پرنت می‌داد و با یک قلم خودکار پیش روی من می‌گذاشت و از من می‌خواست که بخوانم و اگر موردی به نظرم خوب نرسید اصلاحش کنم. من که هم از لحاظ سن از استاد کوچک بودم و هم از لحاظ عدم تجربه و دانش کافی به خود جرأت نمی‌دادم که به شعر استاد دست بزنم، اما او خیلی دوستانه و با اصرار از من می‌خواست که نظر خودم را در مورد شعرش بیان کنم و در صورت لزوم اصلاحش نمایم.

جمشید خورشید
جمشید خورشید

اکنون که شادروان جمشید خورشید در میان ما نیست و در جهان دیگر مسکن گزیده است، تصمیم گرفتم اشعارش را که خود او در یک مجموعه گردآورده بود و یک نمونۀ آن نزد من وجود داشت به چاپ برسانم و به خدمت علاقه‌مندان و دوستداران شعر و ادب تقدیم نمایم.

اشعار استاد خورشید همانند خودش از متانت، صداقت کلام و زیبایی زیادی برخوردار است. او عشق و اشتیاق درونش را با چنان الفاظی به تصویر می‌کشد که گویی کلمات خود به حرف درمی‌آیند و هم‌نوا با آن نغمۀ تنهایی را سر می‌دهند.

عشق من!
وقتی دل‌تنگ می‌شوند ثانیه‌ها
وقتی بغض می‌گیرد گلو
در لحظۀ خاموشی شب
پشت پنجره‌های غمگین
فقط برای تو
قافیه می‌بافم
فقط برای تو
شعر‌های عاشقانه می‌نویسم

حس باهم بودن قلب او را چنان به لرزه در می‌آورد که پرنده‌گونه پرواز کردن و به تماشای یار نشستن را هوس می‌کند و از خواستن دست بر نمی‌دارد:

کاش دلم را پر و بال بود…
به سان پرندۀ بلندپرواز
در اولین طلوع صبح‌دم
در اوج آسمانِ قلب تو
پر می‌گشاد
و
در لابه‌لای درختان بلند کاج
پس از هر باران
به اشتیاق تماشای
رنگین‌کمانِ نگاه‌ تو می‌نشست

او در هنگام دلتنگی و در نهایت تنهایی به عشق پناه می‌برد، از او یاری می‌جوید و حس درونش را با آن زنده نگه می‌دارد:

نیمه شب باران که می‌بارد
عطر نفس‌هایت
مرا
به آغوش می‌کشد

با نهایت دل‌تنگی
در مسیر لحظه‌ها
بی‌صدا
تو را فریاد می‌زنم

تنها چیزی که قلب او را به تپش وا می‌داشت و در هر حالتی زندگی را برایش زیبا می‌ساخت همانا عشق بود و محبت. می‌توان گفت که او با عشق زندگی کرد و به وسیلۀ عشق، انسان‌دوستی و محبت‌ورزی خویش را نسبت به هم‌نوعان خودش ابراز می‌نمود.

او وقتی از آزادی از یگانه‌ترین خواست حیات بشری حرف می‌زند نیز بیانش را با واژه‌ها و ترکیبات مهرآلود هم‌نوا می‌سازد و تصویری جذاب بجا می‌گذارد:

باران که می‌بارد
در کوچه باغ دهکده‌ام
یاد تو زنده می‌شود

دل او نه‌تنها با درد عشق می‌سوزد، بلکه به امید آزادی، خوشبختی، لبخند بر لبان مردم و پایان رنج، وحشت و اندوه شعله می‌زند و انبوهی از غم‌ها او را سخت می‌آزرد.

او در روزگاری به سر می‌برد که به سختی می‌توان امید مهر و الفت را از مردم داشت. دنیایی که او در آن قرار داشت پر بود از آشوب، فریب، جهالت و بی‌دادگری و بار این همه اعمال ناشایست بر دوشش سنگینی می‌کرد و با کلماتی حزین به افشاگری می‌پردازد:

چه امیدی در این ماتم‌سرا از مهر و از الفت
نمی‌دانم چه خواهد شد، کی خواهد باز داور شد

عجایب حالتی دارد کنون دنیای افسون‌گر
هزاران سر به پا افتاد و صدها پا افسر شد

ز دست نا‌‎برادر‌ها دریغا یوسف کنعان
به زندان بلاها مبتلا بوده‌ست دانستم

به بازار وفا گرچه صداقت جنس کم پیداست
مگر لفظش به هر لب آشنا بوده‌ست دانستم

او با عبارات ظریف و زیبا از اقبال ناگشوده‌اش و از حسرت روزهای نیکو سخن می‌راند و داستان ناتمامی داشت که در دلش نقش بسته بود و نمی‌خواست کسی به پیچ‌وخم آن پی ببرد.

شادروان خورشید نگاهی عجیبی نسبت به جهان ماحولش داشت. او می‌خواست تمام انسان‌ها با عشق و الفت زندگی کنند، در جهان خوبی و انسانیت پیروز شود و در این مورد او تغییر را از خود شروع کرده بود. در یک کلام او بدون شک با تمام فضایل انسانی آراسته بود.

روحش شاد و مأوایش بهشت برین باد!

نگارنده: محبوب الله توران

8 ثور 1404 هـ.ش/کابل

 

لینک کوتاه:​ https://farhangpress.af/?p=13801

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *